مرا ببخش که در خیالم جز عشق تو سودای دیگر به سر ندارم

مرا ببخش که در خیالم جز عشق تو سودای دیگر به سر ندارم
مرا ببخش غرق جنونم نرو بمان رحمی بکن بردل خونم
بیا بیا آرام جان عهد مشکن نامهربان
بیا ببین چه کرده ای با این من بی خانمان
کوچه هارا در پی ات گشته ام خبری نیست زتو
رفته ای در برف اما رد پایی نیست زتو
چشم به راهت مانده ام شاید که باز آیی
حیرانم از اینکه زتو‌ دیدم بی وفایی

وهاب وفایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد