ساحل چشمان من مواج ، اشکش بر مژه ست

ساحل چشمان من مواج ، اشکش بر مژه ست
روی آرامش ندارد ساحلم ، نیزارها بین که مژه ست
کاشکی آرام گردد داغ تو وانگهی آرام گیرد ساحلم
ورنه این طوفان هماره بر دل و هم بر مژه ست


مصیب الهامی

روی ماهت را نبینم ، هر چه را حاشا کنم

روی ماهت را نبینم ، هر چه را حاشا کنم
دامها در پیش رو پهن است که را نجوا کنم
شاید این هم آخرین دیدار عشق و عاشقیست
گر بدام افتادمی آنگه تو را پیداکنم

مصیب الهامی

سحر بود !!

سحر بود !!
من بودم و صدای هزار ...
و نفس...
خدا بیصدا ... بود !!
چه خوش بود !!

مصیب الهامی