خیالت راحت
با خود عهد کرده ام
تمام پس انداز قلک تنهایی دلم را،
خرج گوشه چشم تو کنم
تا مبادا روز مرگم
دچار شوم به دلتنگی غبار پیراهن اَت
و محتاجِ نگاه دنباله دارِ ستاره ها!
مرتضی سنجری
در چشمان اَبری اَم
قدم بزن
بدون چتر،
کوچه های تنهایی من
بوی تو را کم دارند
بگذار پلک هایم زیر باران
دستانت را بگیرند
و برایت شعر شوند!
مرتضی سنجری
فانوسِ قایق
راز دلم را
به ماه فروخته
دیو شب صیاد پریای دریاست،
رقص اَبرهای سیاه
و من که صید آسمان می شوم
در ساحل و تن بارانی بندر!
مرتضی سنجری
از پشت پنجره
پائیز هم به من چشمک نزد
مبادا که وابسته شود؛
و تا زمستان خیره ماندم
به چشمان قهوه ای دخترک فال فروش!
مرتضی سنجری
آنقدر چشم به راه زمستان ماندم
پیر شده ام
حوالی چروک پیشانی
کوچه پس کوچه های پائیز
و چقدر نفس گیر است؛
نشستن به انتظارِ روزهای برفی
مرتضی سنجری
به گمانم یک سکانس از زندگی اَم گم شده
آنجا که آفتاب طلوع کرد
در آغوش چشمانت
و من ماه را در ساحل غرور نگاهت
به تماشا نشستم؛
هنگام رفتن تو غروب شدم
همچون ماهی تنها
غم بُرنا نشست بر جانم!
مرتضی سنجری
نگاهش آغاز ماجرا بود
هر وقت به آسمان چشم می دوخت
اَبرها برایش مرثیه می خواندند،
زمان به حالش می گریست
و آغوش خسته زمین تشنه ی نوازشش می شد!
مرتضی سنجری
پریشان و بی پایان است
شعرهایم
شبیه آشفتگی رُمان های کافکا
چه کنم؟
دلیلش را تو بهتر می دانی
ماه من؛
هر کس دل سپرد به نگاهت
کلماتش دچار جنون می شود!
مرتضی سنجری
چه پائیز زیبایی ست
انگار رنگ موهایت را
از برگ درختان وام گرفته ای
می خواهم تار زلف اَت
را نگه دارم لای دفتر شعرم
تا قافیه هایم رنگ عشق بگیرند
مرتضی سنجری
من در پی واژه های گمُ شده ام
میان این همه برگ های شیدا
گویی پائیز همه را شاعر کرده
حتی قلم رنگ می بازد
با عطسه ی درختان
زمین همرنگ طلا می شود
مرتضی سنجری