آتش؟ آتش را نمی دانم

آتش؟
آتش را نمی دانم

این نیمه ی تو بود
که با نیم دیگرم پنهانی می سوخت
باقی ام
در صدای باد شعله می کشد

تو همه کسانی هستی که دوست شان دارم و خواهم شان داشت

خوب؟
نه نیستم
همین پرسه شبانه ام که گاهی
گاهی به خانه می رسد
و خانه، وطن کوچکی است با مردمانی که یک نفر
و لحظه را فقط بی انتها بلد است
درست شکل شکل شکل آغوش تو


آسیه_حیدری

یک سهم از تابستان

یک سهم از بهار دارم
یک سهم از تابستان

یک سهم از تو
و یک سهم از زمستان
می بینی؟
آنقدر پاییزی
که توی فصل ها جا شده ای


آسیه_حیدری

معشوق تازه ی من

معشوق تازه ی من
دختری است با موهای موجی
که از دامن بادهای وحشی ترانه می دزدد
ترانه های دنباله دار
و تارهای زخمی موهایش
چیزی از جنگل های شمالی
می داند

معشوق تازه ی من
به طرز تازه ای باد را بو می کند
مثل دریا که نفسِ بریده ی ماه است
بر پیشانی موج

شیهه ای بلند
دارد گره می شود با باد
از سمت تیره ی من
ماه
تازه می شود


آسیه_حیدری

با هر بوسه زنجیری در من می گسلد

با هر بوسه زنجیری در من می گسلد
بوسه های پیوسته
زنجیرهای گسسته

من از رطوبت و آهن، حرف نمی زنم

از تو می گویم
که دیوانگی ام را
به لب ها می دهی


آسیه_حیدری

کاش وطن بوسه ای بود

کاش وطن بوسه ای بود
که پر می دادمش سمت تو
کاش بوسه دنیا بود و من دنیا را
تنها برای تو
و به جای همه دوست می داشتم
کاش ما همه بوسه بودیم
و دنیا را بوسه می گرفت
آن وقت کسی بی وطن نبود


آسیه حیدری

یک سهم از بهار دارم

یک سهم از بهار دارم
یک سهم از تابستان

یک سهم از تو
و یک سهم از زمستان
می بینی؟
آنقدر پاییزی
که توی فصل ها جا شده ای


آسیه_حیدری

پناه می برم به ابرهای نباریده

پناه می برم به ابرهای نباریده
صداهای سرگردان
پروازهای بی صاحب
و به تو
ای درد ناشناس!

آسیه_حیدری