از دست دادهاند
"حافظ موسوی"
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد
و مرا.........
عشق زمستانی ات را به یاد می آورم
آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.
از: نزار قبانی
همین مرا کافیست !
"حامدتقدسی"
می گویم
نمی شود یک شب بخوابی و
صبح زود یکی بیاید
و بگوید
هر چه بود تمام شد ... به خدا ...!؟
تو همیشه از همین فردا
از همین یکی دو ساعت بی رویای پیش رو می ترسی
می ترسی از رفتن ، از نیامدن
می ترسی از همین هوای ساکت بی منظور
می ترسی یک وقت دستی بیاید
روی سینه ی باران بزند
کاسه های خالی اهل خانه را بشکند.
اصلا" تو از شکستن بی دلیل دریا می ترسی!
بگو نمی شود یک شب بخوابی و
صبح زود ....
بعد اگر دست خالی به خانه برگشتی
بگو کوپن های باطله را در باد نمی خرند
بگو تمام روز باد می آمد
بگو بعضی از احتمال حادثه می ترسند ...
"سیدعلی صالحی"
می خواستم جهان را به قواره رویاهایم درآرم
رویاهایم به قواره دنیا درآمد.
«شمس لنگرودی»
باران می شوم
و در خود می بارم
خورشید می شوم
و در خود می تابم
سبزه می شوم
و در خود می رویم
باد می شوم
و در خود می وزم
خاک می شوم
و در خود فرو می افتم
شب می شوم
و بر خود سایه می افکنم
عشق می شوم
و در خود بر تنهایی خود
می گریم
"بیژن جلالی"