ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حسود میشوم،
بیهوا دنبال کلمه میگردم،
یک انباریِ شلوغ
در دلم بههم میریزد،
و خودم را لعنت میکنم
که چرا آن کتاب آبی را
دم دستت گذاشتم؟
جواد گنجعلی
عشق گردوی تازه است
اوایل پاییز
سراغت میآید
دست و دلت را سیاه میکند
روزگارت را سیاه میکند
و سالها
ادامهات میدهد.
جواد گنجعلی
دیدن تو
تابستان است؛
روز را طولانی میکند
و شاتوتها بر درخت، گنجشک میشوند
نبودنت امّا اواسط زمستان است؛
هرروز
دست شب را میگیرد و
ظهر نشده، به خانه میآورد.
جواد گنجعلی
دلم میخواهد به کوهستان بروم
سالها مقیم شوم
آنقدر به تو فکر کنم
که سرم به صخرهای بزرگ بدل شود
آنگاه تو بیایی
مقابلم بایستی
فریاد بزنی: «من!»
فریاد بزنم: «تو.......!»
جواد گنجعلی
بیتفاوتی در نور زرد
ترسم که شود دامنت آلوده به خونم
ترکیدهاناریست دلم، کم بفشارم...
جواد گنجعلی