خاطره هیزمی ست

خاطره هیزمی ست
که گاه به آتش می کشد
جنگلی را

زیتا رضایی

آمدم دنیا برای چه؟ نمی فهمم چرا؟

آمدم دنیا برای چه؟ نمی فهمم چرا؟
بارها پرسیدم از خود: من کجا؟ این جا کجا ؟

روز و شب دنبال ردی از خودم می گردم و
گاه پیدا می کنم ردی میان واژه ها

غرق در مفهوم بودن رفته ام نزدیک هست
از نفس افتادم اما مانده ام در ابتدا

سعی کردم زندگی را رنگ آمیزی کنم
رنگ از رویم پرید و باخت خود را بی هوا

آیه هایی را که از هر سو کنارم می نشست
با نگاهی از تبسم می رسانم تا دعا

فارغ از آذر کنار مهر جا خوش کرده ام
تیر هایی خورده از بهمن ولی اطراف ما

قطره قطره آب باران را به چشمانم زدم
تا نگاهم را بشوید از غبار ادعا

خواب را باید بپاشم در نگاه فاصله
دور از چشمش رسیدن را بسازم بی صدا

در میان واژه ها آرامشم را یافتم
گاه پیدا می کنم در جمع شان یک آشنا

عظیمه ایرانپور

(گاهی دلم برای خودم تنگ می شود)

(گاهی دلم
برای خودم
تنگ می شود)
برای هرچه خوشی بود
هر چند کوچک,
تنگ می شود
می خندم,
از تو رد می شوم
بعد از تو,
تمام وجودم
از سنگ می شود


کاظم خشت زر

محلول دل تنگی ام

محلول دل تنگی ام
جان چه می‌داند
از دنیا
چه‌‌ خواهد کشید

حمید صراف

عاشق شدنم ... بر تو, هدر خواهد رفت

عاشق شدنم ...
بر تو, هدر خواهد رفت

با باری پر از غم ...
, به سفر خواهدرفت

آن بوالهوسی ...
که عشق را هوس میداند

از ره نرسیده , ..
بی خبر خواهد رفت


مقصودی_تکابی

پرواز تا عرش خدا ...

باور کن روحم لابلای اتاقکهای زمان زندانی نمیشود
خوشحالم که رنگ سقفش را با میل خودم انتخاب میکنم
پرواز تا عرش خدا ...
سقف هر رنگی باشد
پریدن هنر بود

فریبا صادقی

ابرها آمده‌اند


خالی‌ام!
دل را به دستانِ باد دادم,
خانه را از هوای نفس‌هایم پر کرده‌ام,
بسته‌ام تمام درها را
حتی پنجره

دستانم را به کلمات,
چشمانم را به شعر سپردم
و امروز
سال‌هاست که باران می‌بارد

سمانه فربد