شبی در خویشتن ام فریادی.

شبی در خویشتن ام
فریادی.

آمد و گفت بلند .
من خداوند تو هستم به کجا می نگری
نه زمینم نه هوا ،
با تو ، همراه تو ام..
کی شدم از تو جدا ،از تو برون.
که تو در کعبه و مسجد پی من می‌گردی..
جای من سینه ی تو،
دل تو منزل من..
مشو گمراه و مرو جای دگر
باش خاموش و سکوت
و به خلوت که رسیدی نور باش
من همان جا که تو باور نکنی خانه زدم
و جهان در تو عبادت دارد..
ذکر آرام تو را می‌شنوم
بنده نجوای تو هستم ، نقش لبهای توام.
نفس ات من هستم
ضربان دل تو ، ضربه ی اقدام من است.
تو کجا می‌گردی
تو به دنبال چه هستی،
نیستم آنچه بگویند که هست.
هستم آنجا که تو نیست..
خویش دریاب و شناسایی کن..
من خداوند توانای وجودت هستم
امر کن آن شود و حکم من آن است که گویی به زمان
تو پریشان و نزاری که مرا گم کردی .
من گشاینده ی قفلم
تو کلیدی همه جا..
قفل بیرون تو است.
و کلید همه قفل ات به درون
تا نیابی به درون راز کلید
نگشایی تو دری سوی جهان..
به جهان خسته نگرد
به جهان باخت مرو
من همین جا به دلت
منتظرم
چو بیایی برود شک و یقین ات بدمد.
صبح و مشرق به درون است
برون تاریکی ست.

یاسر شفیعی