ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برای دانستن اندازهی دوستداشتنم به تو
نقشهای را در برابرت بگیر
و فاصله کوهستانهای سرفراز زاگرس تا آتنِ
مغرور را
اندازه بگیر
و آنچه را که هست، در بالاترین عدد ممکن،
ضرب درهزار کن
علیرضا غفاری حافظ
شبی دزدانه به خواب تو خواهم آمد
به دور از چشم گزمهها و عسسان
در حالیکه سگها لباس مرا دریدهاند
و خارها جسم مرا خلیدهاند
به دستم
دسته گلی زیبا خواهد بود
از گلهای صحرایی زیبا
تصور میکنم که این
چیزی بیش از خواب خواهد بود
و به پگاه آن شب
رد پای مرا بر حیاط خانهتان
خواهند یافت
در حالیکه قطرههایی از خون سرخ من بر آنهاست
علیرضا غفاری حافظ
تو شکل همه دردهایی که کشیدهام
شکل همه ناکامیهای من
شکل همه زندانهای من
شکل همه تنهاییهای من
تو تمام آنچیزهایی که زندگی
از من دریغ داشته است
تو را جز با این آههای سردم نمیتوانم تصور کنم
آه بهشت گمشده من
علیرضا غفاری حافظ
در من هزار جان است
برای بوسیدن تو
بگذار از این زندان بهدر آیم
و وجبوجب از این جهان را
به جستجوی تو بمیرم
میدانم که جهان جهنمی
و تقدیرهای مسخرهاش
حداقل در جان نهصدونودونهمی من
کم خواهند آورد
و من تو را
در ورای همه حماسهها
در آغوش خواهم کشید
علیرضا غفاری حافظ
میشه اون روز قشنگ
روزی که در سرزمینهای آزاد
من و تو
از ارتفاع رنگینکمان بالا میرویم
و گیسوان تو
در نسیم میپیچند
آنگاه
سهم همه را از رنگهای رنگینکمان
به خود آنها میدهیم
با بادکنکها و مدادهای رنگی
لبخند را به لبان کودکان
باز میاوریم
علیرضا غفاری حافظ
میخواهم کمی از بربرها بیاموزم
به عشق ورزیدن
من برای بیان شور خود به تو
از همه چیز کم میآورم
میخواهم مثال بربرها
در دشت بهشت سینهات بتازم
و پروای هیچ تاوانی در سرم نباشد
بئاتریس، چرا تو نیز
هوای عدول از این حصار بایدونبایدها نمیکنی؟!
علیرضا غفاری حافظ