ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حرف هایم را به دریا میسپارم بعد از این
شاید از اعماق خود جانی دهد این مرده را
میدوم تا گوشه ای از این جهان خاکش کنم
این تن بی برگ را، این روحکِ پژمرده را
باد را در این هیاهو میگریزانم ز خود
سینهی صد شرحه را با زخم درمان میکنم
مرگ میخواهم من از این جانِ شیرین خسته ام
نانجیبی ها در این اندامِ انسان میکنم
هرکه من را دیده از احوال تلخم خسته شد
قند را چون زهر میسازم،شکر را شوکران
قلب و روحم را به آنی غرق آتش میکنم
خسته ام نامردمان از این هیاهوی گران
باری از رفتن به دوشم مانده،پس کی میرسم؟
راه با من دشمن و با دشمنم همبستر است
چوبه ای بودم که خلقی را به دار آویختم
این سزای چوب هاست،این تلّی از خاکستر است
نامه هایم را بخوان تا خوب بشناسی مرا
این منم،این بی سرانجامِ فرو در متنِ خون
شعری از سر ناسزا،تا آخرین خط گریه ام
دفتری بیچاره ام،آلوده به سطرِ جنون
لحظه ای در صلح با دنیا،گهی درگیر جنگ
حال و احوالم گهی آرام و گه طوفانی است
خانه ات آباد من ،در مغز مسمومت بسی
شعرها و فحش ها و درد ها زندانی است
سامان سبزواری