کجایی ای امید دل، ای آخرین نورِ سحر

کجایی ای امید دل، ای آخرین نورِ سحر
ای آن‌که هستی مژده‌ی فردای بی‌شب‌های شر
جهان بی‌توست زندان، منم حیران و سرگردان
بیا ای ماهِ پنهانم، در چشمِ این کوثر
تویی آن گنجِ پنهانی که در هر دل نشان داری
نسیمِ جمعه می‌گوید: رسد روزی صدای در
مدینه تا نجف بویِ تو دارد، ای گلِ زهرا
همه کوچه‌ به‌ کوچه منتظر، هم‌پیمانِ یک باور
ندیدم کس چو تو یارا، که آید بی‌صدا هر شب
نگاهت را دلم حس کرد، ولی شرمنده‌ام دیگر
قسم بر اشکِ شب‌هایِ غریبی‌های زینب‌وار
که تا جان هست، می‌خوانم دعای ندبه را از سر
بیا ای وارث قرآن، بیا ای آیه‌ی تکوین
که بی‌تو رنگ می‌بازد، بهار و سرو و نیلوفر
چه شب‌هایی که با یادت، دل غم را زدردماصفا دادند
ز اشک چشمِ ما آید، صدایِ «عجلْ یا مولا»
صدای قدمت هر شب، به گوشِ دل طنین انداخت
ولی کو چشمِ بیداری، که بیند روی آن دلبر؟
نفس‌هایم غزل گردد، اگر آیی تو ازغیبت
به لب، ذکر تو می‌سازم: «مَتَیٰ تَرانا و نَراکَ؟»


عطیه چک نژادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد