شبیه کودکی گرسنه ام

شبیه کودکی گرسنه ام
که در میان مذهب زاده شدم
و اینک
در بندِ مسلمانی
بیاد می آورم کوچه ی یهودی ها را
که همبازی کوردختری یهود
خاطره ای هرچند کوتاه
عمریست برآنم که بلند فکر کنم

هر دو نشسته
روی پله
گذر کرد پیرزن
و از دست سخاوت تکه ای تازه نان
به من داد و نیم نگاهی
چهره می دزد از دخترک
شاید گر رهگذری یهود
می گذشت از مسیر
دو تکه از محبت می داد
به من و کور دختر
و در چشمِ اعتقاد فرق نمی گذاشت
بین من و دخترک !
این چه مسلمانی است ؟
هر دو کودک
بی تفاوت از دخترک
پرده بر رحم کشید مذهبش
و رقم زد
خاطره ای تلخ ...


مرتضی حامدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد