آمده بودی برای رسیدن،

آمده بودی برای رسیدن،
اما این، هرگزِ لعنتی،
همیشه زودتر از تو،
راه خانه ام را پیدا می کند...

نگین_رساء

تلفن زنگ میزند،

تلفن زنگ میزند،
امروز حرف هایم را بلعیده،
اما هنوز گرسنه است،
صدایم میزند،
نگاهم زودتر میرسد،
اما دستم در خاطراتم
به دست های تو بند است،
از پیغام گیر حرف های تو را بالا می آورد،
گرسنه است،
زنگ میزند...

نگین_رساء

لباسهایم مرا بلعیده اند،

لباسهایم
مرا بلعیده اند،
و باد
بر سر موهایم
با جاذبه
میجنگد
و تو
آرام گرفته ای
زیر پلک هایم...


نگین_رساء

آنقدر دلم برای تو پَر زد،

آنقدر دلم
برای تو
پَر زد،
که رفتُ
گفت
با بهار می آید...


نگین_رساء

بهار،


زمستانِ شفا یافته از چشم تو است،
که دخیل برف بر پای تو داشت...
نگین_رساء