چون ابری

چون ابری
از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس
فصلهای گرم تا بی نهایت
تا آن سوی حیات گسترده بود او

#فروغ_فرخزاد

با این گروه زاهد ظاهرساز

با این گروه زاهد ظاهرساز
دانم که این جدال نه‌آسانست

شهر من و تو، ای طفلک شیرینم
دیریست کاشیانهٔ شیطان است...

آسمان همچو صفحه دل من

آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست

فروغ‌فرخزاد

آدم‌ها به کفش‌ها بی‌شباهت نیستند !

آدم‌ها به کفش‌ها بی‌شباهت نیستند !

کفشی که همیشه پایت را می‌زند ...
آدمی که همیشه آزارت می‌دهد ...

هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را ،
تحمل کردی تا با او هم‌قدم باشی ...!



فروغ فرخزاد

کسی به فکر گل ها نیست

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجرّدست که در انزوای باغچه پوسیده ست ...

فروغ فرخزاد

ناگهان خوابی مرا خواهد برد

ناگهان

خوابی مرا خواهد برد

من تهی خواهم شد

از فریاد...!

من مثل دانش آموزی

من
مثل دانش آموزی
که درس هندسه‌اش را
دیوانه وار دوست می‌دارد
تنها هستم

دل خسته ات را بردار و با یک چمدان به راه بیفت

دل خسته ات را بردار و با یک چمدان به راه بیفت

بگذار رویاهایت نفسی تازه کنند

هیچ صیادی در جوی حقیری

که به گودالی می ریزد

مرواریدی صید نخواهد کرد

فروغ فرخزاد

سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال

سینه ای سوخته در
حسرت یک عشق محال
نگهی گمشده در پرده رویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم
ای مایه عمر...؟


فروغ فرخزاد