ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ای رفیق نازنین با بوسه ای شادم بکن
با پیامی نامهای ای بیوفا یادم بکن
مرغ جانم در قفس از بیکسی افسرد و مرد
خودتو با لبخندکی زین محبس آزادم بکن
دفتر اشعار من خالی شده است از مشق عشق
دست من گیر و بدین ره خویش استادم بکن
من دگر خوردم قسم از جان شیرین نگذرم
جز به راه عشق، ای خسرو تو فرهادم بکن
داشتم امیدها تا خویش بر دادم رسی
یک نگه ای نازنین بر داد و بیدادم بکن
گر تو خواهی عاشق دل سوخته یادت کند
یک شبی یا نیمه شب معشوق من یادم بکن
چون تو دانی عمر ما کوتاه و فرصتها کم است
پس تو با عشق و محبت باز امدادم بکن
در مصاف باد و باران دل شده ویرانه ای
هان تو با جام لبانت باز آبادم بکن
ای که لبخند تو بر هر درد من باشد دوا
خود به بالینم بیا با بوسه ای شادم بکن
علی موسوی
زندگی جز فرصتی کوتاه نیست
شاد باش دنیا محل آه نیست
آنکه تنها در خوشی یار تو بود
در حقیقت همدم و همراه نیست
ابرهای دشمنی را وا نهید
کم بگویید نور مهر و ماه نیست
دلخوشیها روبرویت، دوردست
آنچه یابی کوششی جانکاه نیست
گر تو شمعی برفروزی بر رهی
لااقل یک تن دگر گمراه نیست
کم بزن لاف خدا پیغمبری
گر وجودت بهر خلق دلخواه نیست
آنکه خواب است را توان بیدار کرد
وای از ان جاهل که خوداگاه نیست
این جهان را خود بهشت خویش کن
جز وجودت جنت و درگاه نیست
در جهان نیکوتر از انسانیت
مسلک و آیین و دین و راه نیست
علی موسوی