از تو که حرف می زنم..

از تو که حرف می زنم
یک جور خوبی

حال من بد می شود !


" پرویز صادقی "

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!



"حمید مصدق"

ببین!رفته ای وهنوز

از تو
با اسب های دریایی حرف میزنم
با هشت پاهای غول پیکر
و نهنگ هایی که در من شنا می کنند
ببین ! رفته ای و هنوز
اقیانوس هم پُر نکرده است جایت را...


"رضا کاظمی"

مرد آن است که غم را به گلو می ریزد

داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو می ریزد
آخرین مرحله ی اوج فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو می ریزد
.
من بنایم همه درس است نه تحسین دو شیخ
دل نبستم به بنایی که فرو ریختنی ست
دل نبستم به خود ِ مدرسه حتی ! چه رسد
به عبایی که پس از مدرسه آویختنی ست ..
.
گوسفندان ِ فراوان هوس ِ چوپان است
آنچه دل بسته به آن است فقط تعداد است
شاعر امّا غم ِ تعداد ندارد وقتی
پرچمش کوفته بر قلّه ی استعداد است !
.
شاعر این مسئله را خوووب به خاطر دارد
که نفس می کشد این قشر به جو سازی ها
هر کسی انجمنش کنج اتاقش باشد
بی نیاز است از این خاله زنک بازی ها !
.
می روم پشت ِ همه بلکه از این پس دیگر
پشت ِ من حرف نباشد که چه شد یا چه نشد
می روم تا نفسی تازه کنم برگردم
کاش روزی برسد هر که روَد خانه ی خود ...
.
.
" یاسر قنبرلو "

به اندازه تو بی وفا نبودند..

من به آدم دل بستم
به همستر و گربه و سگ هم دل بستم
همه‌شان، حتی سگ باوفا

اما نه
هیچ‌کدامشان به اندازه‌ی تو
که آن روز جایم را در مترو به تو دادم
و نشستی و پیاده شدی در مقصد
و دیگر هرگز در هیچ مبداء و مقصدی ندیدمت

بی وفا نبودند


"مجتبی پورمحسن"

از یــاد تــو بر نداشتم دست هنوز

از یــاد تــو بر نداشتم دست هنوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز

گــر حال مرا حبیب پــرسد گویید :
بیمـار غمت را نفسی هست هنوز



" استاد  شهریار"

اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید که دوستت دارم..

سکوت را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت

تیره بختی را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی چشم‌های تو را خواهم سرود

مرگ را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم ..


" جبران خلیل جبران"

گلدون بی گلُ رو طاقچه می‌ذاری واسه چی ؟

گلدون بی گلُ رو طاقچه می‌ذاری واسه چی ؟
گلدون خالی مث خونه‌ی خالی می‌مونه

غربت خونه‌ی خالی‌رو تو می‌دونی
نذار گلدونم مث من این‌جا تووی غربت بمونه

اون‌که خوبه همیشه خالی بمونه قفسه
گلدون بی‌گلُ، زشته روی طاقچه بذاری

دل گل می‌شکنه این خیلی غم‌انگیزه براش
تو خودت دلت شکسته‌س چرا باور نداری ؟


" محمدعلی بهمنی "

کاش برپیشانیت ستاره میشدم..

خواستم فانوسِ راهت باشم
حال آن‌که بر پیشانی‌ات
مُشتی ستاره، بر راه می‌تابید !
گفتی بمان !
- در چشمانت چیزی بود
که از شب هم گذر می‌کرد -
ماندم ،
و شرم از حقارت فانوس
شانه‌هام را لرزاند .
رفتی ،
و بدرودی تلخ
در من آغاز شد .

کاش بر پیشانیت
ستاره می‌شدم
نه کرم شب‌تاب

بر سنگ‌های شب !


"رضاکاظمی"

حالا تو را کم ندارم خودم را..

آنقدر سُرودمت که از شعر بیرون آمدی
حالا تو را کم ندارم
خودم را
کم می آورم هر روز
کم می آورم هر شب ..

" سیدمحمد مرکبیان "