اگر بودی

اگر بودی
تو را شاید به قوم ماد می‌بردم
و تاریخ کهنسال کتاب سبز دستت را
دوباره شرح می‌دادم

اگر بودی
تو را در چشم آهوی اهورا غسل می‌دادم
و در افسون چشمانش
چه زیبا می‌نوشتم :
سبز، زیبایی.
قشنگی تو
و از بال قشنگ یک کبوتر عشق خواندن
سحر دریا شنیدن، موج راندن


سرم گرم است با نعش اوستا را
فراز دشنه‌ی دشنام دشمن کیش بی یاور
چکد بر شهر هر ساعت
و میخشکد
گلی از باغ

درختان آفت باغند
چناران سقف می‌بافند
بلوط زرد کوهستان هوا را گرم می‌سازد
صنوبر حامل خشت است
تا آنسوی اشک کوه
کلاغی کلبه اندازد
و تنها بید،
ژولیده، پریشان رو، گلو خفته
به میخی خشک بر دیوار
نوای ننگ دیوار است.

اگر بودی،
اوستا بود
گل خندید
درخت سرو زیبا بود
و آدم در لباس سبز انسان شعر می‌گفت

یکی خندید بی‌لبخند؛
نگفت او کیست؟!
و باز او گفت:
اگر بودی
تو را شاید شبی وحشی به دست باد می‌دادم
مباد آن شب.

محمدیار سبزی