زمستان رفت و آمد، بوی نرگس از راه

زمستان رفت و آمد، بوی نرگس از راه
بهار آمد و پُر شد، دلم از هزاران آه

نسیمش زد به رویم، چو بوی یاس و شبنم
گُل از شوق تو خندید، چه خوشبو و چه پُر نَم

سپیدی رفت و آمد، رنگ سرخِ غروب‌ها
شکوفه‌ها همه در، بوسه‌های بادِ صبا

تو آمدی و جهان شد، بهشتِ رویایی
چه زیبا ساخت خداوند، این فصلِ آشنایی

اگر چه خزان آید، تو باشی ای یار من
همیشه در دلم می‌ماند، این بهار من

بهارِ من، تو همان نغمه‌ی جان‌فزایی
که در هر گوشه‌ام می‌خوانَدَت، آوازِ فرهادی

اگر خزان آید، بازآی ای یارِ همیشه‌بهار
که بی‌تو سبزه‌ی امیدم شود زرد و تباه

هر برگ که می‌رَقصَد، در باغِ بی‌قراری
قصه‌ی عشقِ تو را، با باد در میان می‌گذارد

رودخانه‌ها همه از، شوقِ تو پُرآوازه‌اند
ماهی‌ها همه در، ذکرِ تو حرف‌ها دارند

کوه‌ها قامتِ افراشته‌ات را می‌ستایند
ابرها نقشِ رخِ زیبایت را می‌پایند

خورشید هر صبح به تماشایِ تو می‌آید
ماهِ شب‌تاب ز رخسارِ تو روشنایی می‌گیرد

من در این باغِ خیال، سایه‌ی تو را می‌جویم
هر شکوفه که می‌بینم، بویِ تو را می‌دانم

پرنده‌ها برایم از عشقِ تو می‌خوانند
ستاره‌ها همه در چشمت نشانه‌ها می‌بینند

اگر هزار بهار دیگر بیاید و برود
عشقِ من همچو درختِ سرو، همیشه سبز خواهد ماند

تو آمدی‌ جهانم، برای من بهشت شد
هر لحظه با تو گویا، بهاری جاودانه‌ست

دکتر سید حسن طیبی