چگونه باید

چگونه باید
با این قاب بدون تصویر
راز دل گفت
در غیابت !
ودر غیبتی طولانی
وطاعون وار
عشق
می چکد ،
می تراود ،
در غیابت ودر نبودنت
و با حس توهم وخیال
در ورطه ای از زمان !
وانگاه دل دیوانه
می خندد
بر این قاب
بدون تصویرت
وبر این پر واز
بی حاصل !
وخاطراتی از
بی تو بودن
وقاب عکس بی تصویرت
در عالم خیال !


بهرام معینی

پیچیده صدا :

پیچیده صدا :
در سکوت راهروی خلوت خانه انس !
صدای صندلی چرخدارت ای دوست ،
چنان به عمق وجودم تلنگری بنهاد
که ذهن رفته بخوابم بنا گه پرید ز خواب
وزنده شد در من خفته دوباره
صدای جنگ مهیب بااهریمن
صدای توپ و موشک وبمب و خمپاره
صدای مهیب غرش موشک وهواپیما
که می شکافت بهر دم سینه شهری
ومردمان بسیاری بخون خود غلطان
وصدای عزیزی که باَ نی گم می‌شد
در صدا وریزش موشک وبمب ،
وسپس آژیر و ناله واهی
وسکوت مرگبار بود خاموشی
ودیگر هیچ !
ان چنان بپا خواستند جوانان این بوم وبَر
از هر گوشه وکنار !
به شرق تا به شمال
وزغرب ومرکزتا بجنوب ،
چنان بهم گره بگرفت این رشادت وایثار
که جملگی بیکباره ودر زمانی نچندان دور
بنهادن از هر گوشه پا بفرار
دشمن ذبون وشکست خورده ومکار !
وبپاخواست بانک پیروزی از هر گوشه وکنار ،
وتو شهید زنده بماندی واین همه رشادت وایثار
وحال صدای صندلی چرخدارت امروز
صدای ناله وغم درد بجا مانده از دیروز !

بهرام معینی

ساعت عمر

می توان
ساعت عمر
خود را جور دیگر کوک کرد !
می توان
در باورت
دل خوشی هایت
را
مثال گل های رنگین
در بوم نقاشی با قلم مو
نقشی نهاده
کامل رنگ کرد !
می توان قید وبند ها را
بدار فالی آویخته
با گل هایی
در لا بلای تار وپودها
بنهاده
با قالی در یک قاب کرد !
می توان
اشک ها را
در میان پیمانه چشمانت
محبوس کرد !
یا که ؛
با دل عقده هایت
چون ناله ای فریاد کرد !
تا که ؛
بار دیگر
رها گردی از این
اما اگرها
واز این
بود ونبود های بی حاصل
بیک باره !


بهرام معینی