من بی تو دمی بسر کنم؟ نتوانم

من بی تو دمی بسر کنم؟ نتوانم
دل برکنم و خطر کنم؟ نتوانم

خود را به میان سیل غم بسپارم
بیچاره و خون جگر کنم؟ نتوانم

از سایه امنت دل عاشق شده را
آواره و دربدر کنم؟ نتوانم

صد پنجره رو بروی خورشیدی تو
جز چهره ی تو نظر کنم؟ نتوانم

بازار تو گرم و فرصتم کوتاهست
بنشینم و هی ضرر کنم؟ نتوانم

وقتی که تو آرامش جانم هستی
جای دگری سفر کنم؟ نتوانم

من آمده ام که بیقرارت باشم
کار دگری توان کنم؟ نتوانم

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.