مصممی که پریشان کنی خیالم را

مصممی که پریشان کنی خیالم را
به انحصار کشی روز و ماه و سالم را
مصممی که بگیری گذشته های مرا
حقوقِ بندگی و حقِ پایمالم را
ورق زدی تو به تقویم روزهای بهار
مسیر زندگی و خط اعتدالم را
شدم اسیر نگاهت ،بگو گناهم چیست
که حلقه های کمندت شکسته بالم را
و دل بقصد تشرف پیاده می آید
که حاجت از تو بگیرد شب وصالم را
چگونه شرح دهم غصه های تلخم را
چگونه شرح دهم از گذشته حالم را
بیا و بر در میخانه ام تأمل کن
کرم نما و بگردان می زلالم را
کویر تشنه ی ما غرق آب خواهد شد
بشرط آن که زمستان کنی محالم را
هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند
بگیر بال و پر و شاخه ی نهالم را

محمد منصوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.