چرا مرا با ظرف های شکسته مقایسه می کنی من که هنوز می توانم تو را صدا کنم من که هنوز برگ زرد را نشانه ی پاییز می دانم تنها گاهی از نا امیدی با افسوس آهی می کشم سپس پنجره را در سرما می بندم هنوز تفاوت میوه های تابستانی و زمستانی را می دانم همانطور که میان اتاق ایستاده بودم سال تحویل شد دو سه پرنده به سرعت پر زدند سپس در افق گم شدند سپس پیری ی من و تو آغاز شد ...