مرد،به انتظار بهار در دلِ بهار بود

مرد،به انتظار بهار در دلِ بهار بود
بی آنکه ببوسد لبان سرخش را که به رنگ شکوفه های گیلاس در آمده بودند
آخ که عطرش هوش را از سر می بُرد


رضا قنبرزاده فرید

دیگر کفش ها آهنی را از پا در آورده ام

دیگر کفش ها آهنی را از پا در آورده ام
برای رسیدن به تو
باید پرنده بود
باید پرید

رضا قنبرزاده فرید