من ارغوانم اگر سایه‌ای طلب کنی از من

چقدر از غم و از زندگی پشیمانم
شبیه مردم چشم توام، هراسانم

در آن شبی که بلی بر زبان‌مان بستند
خوشا به حال کسی که نگفت انسانم

خوشا به حال کسی که بهشت را بخشید
خوشا به من که به سیبی نخورده دندانم

طمع به نعمت فردوس و ترس از دوزخ
من از تمامی این کرده‌ها پشیمانم

به لطف او دو جهان را به عشق بخشیدم
من از بهشت و جهنم اگر گریزانم

تمیز خوب و بد از من در اوج آه مخواه
که نه فرشته‌‌‌‌‌ی این برزخم نه شیطانم

که نه فرشته، نه شیطان و نه پری و نه مجنون
که من عصاره‌ای از خلقت خدایانم

کمینه شاعر دیوانه‌ای که شعر خودم را
برای هیچکسی غیر تو نمی‌خوانم

کم است عمر من، اما هزارساله‌ی شعرم
به وصل، سعدی و در روز هجر، عَمّانم

من ارغوانم اگر سایه‌ای طلب کنی از من
دلت اگر اَخوان خواست، من زمستانم

شبیه دلدله و داغ شهریار ِغریبم
دل شب است و من آواره‌ی شمیرانم

به روی شانه‌ی تو هر دو سر گذاشته‌ایم
قسم به موی پریشان تو پریشانم


مرتضی طوسی