آمد خیال او شبی در کنار ما

آمد خیال او شبی در کنار ما
بگشوده گره بسته ز کار ما
در آن هوای مه آلوده دیدار جانفزا
جاری سرشک شوق از چشم اشکبار ما
دیدار او همه خواب بو د وخیال ولی
بیدار نمود چنان چشم خمار ما
تا بسته بود دیده در آتشش بسوخت
جان وتن همه پریشان شد افکار ما
با گریه گفتمش عمر از برم گذشت
در انتظار تیر ها نشانه شدبه سینه چاکدار ما
به خنده گفت آیم الوعده ز ما وفا
گفتم آئی ولی ،آنگاه بر مزار ما

عبدالمجید پرهیز کار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.