خسته ام دیگر بگیر از دوش من این بارها ،

خسته ام دیگر بگیر از دوش من این بارها ،
هان بیا ای قاصد ناخوانده در پندارها
هرچه دیدم نار بود و خار بود و مار بود،
این جهان گلشن نبود ،گهواره ی آزار بود
قصّه ی نامردمی هرگوشه ای درکار وُ تیغ،
در کف لولی وُ رهزن در کُـنش ،
ریشه ی مردانگی بـر تیشه ی افکار بود
صورتک بـرصـورت آیینِ زمان
بـزم بازارِ پلشتی گرم به خوش رقصی و روبه سیرتی
هر نواله طعمه و ُطوقی ،
طمع سردار بود
جان فروشی بر سیه پولی منش شـد،
زین تباهی سینه خون ،
جانِ تبدارم دراین دورِ تبه افگار بود.
گر بلد بودیم رسم وُ سنّتِ بازی و رنگ ،
هر کجا بُـرّنده بودیم و بَـرنده ،
بخت با ما یار بود
آری آری
این زمین بازیــگه بازیگران ،
مأمن و جولانگه گرگانِ آدم خوار بود

پریوش نبئی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد