صبح مثل پرنده خوشحال میخواند،

صبح مثل پرنده خوشحال میخواند،
عصر مثل آفتاب پرست تغییر میکند،
و شب مثل هشت‌پا با بادکش‌هایش به گذشته میچسبد‌.
فردایش خسته از گذشته،
مثل گوریل از عصبانیت زوزه میکشد.
مثل گرگ میدرد،
مثل کرگدن کور میشود،
مثل عقرب به خود نیش میزند.
و در آخر

مثل مار پوست میاندازد.

دوباره صبح میشود،
و افکار تازه‌ام...
امان از افکار تازه‌ام‌.

سینا بهاری بهبهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد