غروب دیدنت را من ندارم باور ای جانا

غروب دیدنت را من ندارم باور ای جانا
به خواب  آرزوهایم بیا در پشت دیوارم
تمام مژده‌های قاصدک کلا خیالی بود
نمیدانم چرا عشقت بداده بر دل آزارم
شب دلواپسی ها را سپردم من به موج امشب
و دریا خوب میداند من آن دلبسته غم‌خوارم
صدای اشک‌هایم رابجز تنهایی‌ام نشنید
برایش من همان خطم همان پرهای پرگارم
دلم در تاب و تب دارد برایش می‌تپد تب تب
طپش هایی که دل دارد طپش هایی که من دارم
تمام خاطراتم مانده در روی کمد تنها
برای خاطراتت روز و شب من دانه می کارم


سیروس آقاپور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد