غزل را در غزل می‌ریزم از مینای چشمانت

غزل را در غزل می‌ریزم از مینای چشمانت
که تک‌بیتی شوم در سطری از گلچین دیوانت

قراری زیر باران در خیابانی که می‌لرزد
سراپایم در آغوش نمینِ شعله‌بارانت

تو ای زیباترین دردانه‌ٔ دریایِ ژرفِ عشق
خدا نه، ناخدا بودم که دل دادم به توفانت

دو چشمانت غزل، یک حادثه، یک اتفاق خیس
و پنهان می‌شوم در مخملِ سبزِ غزل‌خوانت

و پلکت را که می‌بندی شوم من غرقه در مهتاب
و تصویرم چو اشکی می‌چکد از تار مژگانت

مرا در لابه‌لای ِ واژه‌واژه شعر پیدا کن
حروفی گشته‌ام تا گَرد ننشیند به دامانت

نیازی نیست محزون را به باغ جنت و فردوس
خدایا دل سپردم من به ایمانا و ایمانت

لیلاغفاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.