فراق تو بس سنگین است نمی توان قصه ای نوشت

فراق تو بس سنگین است نمی توان قصه ای نوشت
قصه تو بس غمگین است نمی شود قطعه ای خواند
غُصه هجران تو قصه تلخ کتاب عمر من است
نمی دانم این غُصه را می توان تحمل کرد یا آن قصه را می توان خواند
هر شیرینی زندگی برایم تلخ است جز یاد تو که خیلی شیرین است
مرگ را در آغوش گرفتی چون مادر، ایستادی برافراشته و استوار و محکم چون پدر
به خیالش تو را از من دور کرده مرگ، نمی داند بیچاره که تو در خیال منی همیشه
مگر می شود که مرگ بین عاشق و معشوق فاصله اندازد چرا بترسم از فاصله ها
فاصله دورت نمی کند که دل من امن ترین جای جهان، جای توست

باقی زندگی در سکوت دل با تو می گذرانم، دل صدای تو را می شنود و خواب تو را در آغوش می گیرد
نه این بغض های در گلو، نه آن قصه های غمگین، و نه این فاصله ها نمی شود بگویند
چقدر دلم برایت تنگ شده
زیرا عشق من به تو ابدی است، تازه است و ماندگار و ناگسستنی
ای زیباترین شعر من، بمان تا رسیدن من

علیرضا صالحی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.