نهال عشق ترا در سراچه دل پروردم

نهال عشق ترا در سراچه دل پروردم
کنون که از ثمرش عالمیست به جان دردم
ز روی مردی و رندی چه بی ریا بودم
به عهد خویش وفا کردم و به سر بردم
چنان گذشت جهان و جوانی دوران
که تا نرفته زدست باورش نه می کردم
نه بینم و که نه بندم به کس دل خویش را
ز بی وفائی تو بس که خون دل خوردم
به عشق هر دو قسم گر خطا کنم دیگر

بس است مرا که بسی در جهان خطا کردم
بیا تو چشم بگیر از جفا و فتنه گری
میان ان همه عاشق من عاشقی فردم
دلت چو این دل من ارزو بسی دارد
یکی که عشق دل است من برایت اوردم
نه ان کسم که به یک حرف ز دلبرش رنجد
نه ان کسم که به یک حرف ز راه بر گردم

قاسم بهزادپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.