چه آرامشی ست خیال تو !

چه آرامشی ست خیال تو !

نسیمی که حتی

شکوفه های گیلاس را هم نمی لرزاند

گوئی چکاوکی در من

میان بنفشه های پنهان در علفزاران دوردست

جفتش را صدا می زند

زیر آسمانی که در غربش

آفتاب غروب می کند

و از شرقش ماه بالا می آید

و من چون شمعی در شب

با شعلهٔ تو روشن می شوم

میان شکوفه های یاد تو

که چون پروانه

بر شانه های عشق می نشینتد

و چه آرامشی ست خیال تو !


پرویز صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.