خدایا بهار عطر توست

خدایا بهار عطر توست
نور امید نشسته در نظر
گرفته دست های سرد مرا
به ثنا در قنوت
دستهایی که
حتی آفتاب هم گرم نکرد

حور و ملَک جویم از تو
طبل پی درپی زند
وقت اذان صبح

دلخوشم آن لحظه بیدار
پنجره باز کنم
دود دلِ سوخته
بوی غم از خانه رود

هر چه سیلی خوردم
از روزگار غم
این همه عمر حلالش
جای زخم و کبودش را
لبخند گم کند


رقیه مرادی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.