برفی که می‌بارید من بودم

برفی که می‌بارید من بودم
تو را احاطه کردم
در بَرَت گرفتم
گونه‌هایت را نوازش کردم
شانه‌هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیشِ پای تو

بر من پا گذاشتی
کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم


تابیدی به من
آب شدم

شهاب مقربین

زمانی است که از کلمات خسته‌ام

زمانی است که از کلمات خسته‌ام

گروه گروه هجوم می‌آورند

می‌نشینند در سرم

مثل دسته‌ی پرندگان بر سر درختی

دست بر دست می‌کوبم

بانگ بر می‌کشم

می‌پرند و پراکنده می‌شوند

یک پرنده خاموش اما

نه می‌ترسد

نه می‌رود

نه آوازش را می‌خواند...



"شهاب مقربین"

دریا عمیق است

دریا عمیق است

تنهایی عمیق‌تر

دستت را بده

با هم  دست و پا بزنیم

پیش از آن که  غرق شویم

 

شهاب مقربین


زمانی است که از کلمات خسته‌ام

زمانی است که از کلمات خسته‌ام

گروه گروه هجوم می‌آورند

می‌نشینند در سرم

مثل دسته‌ی پرندگان بر سر درختی

دست بر دست می‌کوبم

بانگ بر می‌کشم

می‌پرند و پراکنده می‌شوند

یک پرنده خاموش اما

نه می‌ترسد

نه می‌رود

نه آوازش را می‌خواند...



"شهاب مقربین"

آشنایىِ ما قدیمى ست

آشنایىِ ما قدیمى ست

سال ها ما غروبِ ماه را تماشا کرده ایم و

قرن ها ماه

غروبِ ما را


((شهاب مقربین))

مگر زندگى چه مى خواهد به ما بدهد

مگر زندگى چه مى خواهد به ما بدهد
که تو از من چشم بردارى و

من نگویم
که دوستت دارم

((شهاب مقربین))

آغوشم را باز کرده ام

آغوشم را باز کرده ام

اگر نیایی

به مترسکی می مانم...


"شهاب مقربین"

در فاصله‌ی من و آنجا که تو بودی

در فاصله‌ی من و آنجا که تو بودی
باران‌های بسیار آمدند و شستند
هرچه بود
باران‌های بسیار
باران‌ها که چیزی به جای نگذاشتند
دارند هنوز می‌بارند

در فاصله‌ی من و آنجا که تویی


"شهاب مقربین"

تنهایی عمیق تر

دریا عمیق است
تنهایی عمیق‌تر
دست‌ات را بده
با هم دست و پا بزنیم

پیش از آن‌که غرق شویم ...


"شهاب مقربین"

من آنجایی ام..

چرا نمی‌فهمند
من آنجایی‌ام
مرغ باغ ملکوت نیستم
آن‌جایی‌ام که تو هستی
اگر چه آن‌قدر دور شدی
که صدایم را نمی‌شنوی ...

                                   


"شهاب مقربین"