تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را ؟

تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی، چه کنم سود و زیان را ؟ ...

ز وصال تو خمارم، سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را


مولانا

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان..

مولانا

یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم

یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم
ساقی نظر انداخت به میخانه نشستم

بر چشم زدم طعنه که این بار نبازی
زان مستی ِ چشمش دل ِ دیوانه شکستم

گفتم نزنم زخمه بر این ساز مخالف
با نغمه ی ِ تارش به طربخانه نشستم



#مولانا

زاهد بودم ترانه گویم کردی

زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و باده‌ جویم کردی...
ما را ز هوای خویش دف زن کردی
صد دریا را ز خویش کف زن کردی


" مولانا "

ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام

ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام
درکنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم کرده ام
هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاکیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم کرده ام
آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، کاشـــــانه را گم کرده ام
درقالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم کرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغکی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم کرده ام
در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم کرده ام
گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم کرده ام


مولانا

جانا ! به خرابات آ

جانا !
به خرابات آ
تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد،
بی‌صحبت جانانه...


"مولانا"

زاهد بودم ترانه گویم کردی

زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنه بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
ما را زهوای خویش دف زن کردی
صد در یا را زخویش کف زن کردی
من پیر فنا بودم جوانم کردی
من مرده بودم ز زندگانم کردی

مولانا

تا در دل من عشق تو اندوخته شد

تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد


مولانا

گر تو نباشی یار من ، گشت خراب کار من

گر تو نباشی یار من ، گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من ، بی تو به سر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم ، بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غـــــــم تو چون کشم ، بی تو به سر نمـــی شود

مولانا

حقیقت

حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به هآی است ونه هو
نه به این است ُ نه او
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی!!
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
همه اسرار نهانی !