عشق دکانی است

عشق
دکانی است
که مغازه دارش سالهاست مرده است
و تو غمناک
تکه نانی
برابر چشم او می دزدی
من سال هاست کودک این مغازه دارم


شمس_لنگرودی

از گلی که نچیده ام

از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.
"محمد شمس لنگرودی"

می بارم

می بارم
چشمانی کو که تو را ببینم
دهانی که تو را بخوانم
گوشی که تو را بشنوم
بارانم
می بارم
کورمال، کورمال
در کنارت.


#شمس_لنگرودی

روز با کلمات روشن حرف میزند

روز
با کلمات روشن حرف میزند
عصر
با کلمات مبهم
شب
سخن نمی گوید
حکم می کند.

#شمس_لنگرودی

چندان به تماشایش برنشستیم

چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگر

از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
از عشق تن جامه‌ای ساختیم روئینه
نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
بر ما گوارا آمد

ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه می‌سازد
بر من بتاب
پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم


محمد شمس لنگرودی

تو را به ترانه‌ها بخشیدم

تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم


شمس لنگرودی

صبحی ژاله بار است کـه می بارد بـر من

صبحی ژاله بار است کـه می بارد بـر من
بیدارم می کند و آفتاب ، چشم گشوده به من
صبح بخیر می گوید
"شمس لنگرودی "

سپاسگزارم خدای من

سپاسگزارم خدای من
خنده را بـــــــــرای دهان او
او را بــــــــــــــــــــه خاطر مــن
و مرا بـــه نیت گم شدن آفریـــــدی ...


محمد شمس لنگرودی

دوستت دارم

دوستت دارم

و عشق تو از نامم می تراود

مثل شیره ی تک درختی مجروح

در حیاط زیارتگاهی.

(شمس لنگرودی)

دوست دارم در این شب دلپذیر

دوست دارم
در این شب دلپذیر
عطر تو
چراغ بینایی من شود
و محبوبه‌ی شب راهش را گم کند...

شمس_لنگرودی