دستی خیس از حوالی دریا

دستی خیس از حوالی دریا
مرا به جانب ِ آوازی از طلوع تو می طلبد .
من حریق ِ زنانه ی تشنگی بودم
تو زبانه ی حریق ، آب ، آسایش ، علاقه و آفتاب.
در تو که پهلو به پهلو ی آب زاده می شوم
حسی غریب ،
متاع ملکوت را به ارمغان ِ آینه می آورد
اکنون برهنه می لرزی ، ای سبزینه ی صبور!
در بستر بادها
دستی خیس از خواب ِ روییدن
تو را به جانب ِ آفتابی از طلوع ِ من می طلبد

عفت کیمیایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.