مرا پندی ده.

روزی بهلول بر هارون الرشید وارد شد...
خلیفه گفت:مرا پندی ده...

بهلول گفت:اگر در بیابانی بی آب و علف تشنگی بر تو غلبه نماید،چندان که مشرف به موت گردی

،در مقابل جرعه ای آب که عطش تو را فرونشاند چه میدهی؟؟

گفت:هزار سکه طلا!!!
بهلول پرسید:اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد چه؟
گفت:نصف پادشاهی ام را...!!

بهول باز پرسید:حال اگر به حبس البول مبتلا گردی و رفع آن نتووانی،

چه میدهی که آنرا علاج کنند؟

گفت:نصف دیگر سلطنتم را!!!!

سرانجام بهلول گفت:پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و به بولی وابسته است،

تو را مغرور نسازد که با خلق خدا تا این حد به بدی رفتار کنی!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.