همچو کوهی که درونش نم دریا دارد

همچو کوهی که درونش نم دریا دارد
در دلم درد زیاد است ولی جا دارد
اشک دارد به تن هر مژه ام می لغزد
پلک بر هم بزنم سیل تماشا دارد
سرخیه چشم من از عادت بی خوابی نیست
خصلت وقت غروب است که صحرادارد
حال من مثل کویریست که از لکه ی ابر
جرعه ای آب و یا قطره تمنا دارد
زندگی دایره ای بود در ابعاد زمین
خوب چرخید که مارا به امان وا دارد
نکند گریه کنم تر بشود چشمانم
خیسی صورت یک مرد چه معنا دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.